من و من

من و من

دل نوشته
من و من

من و من

دل نوشته

خسته ام.....

خسته ام از تظاهر به زندگی


از پنهان کردن زخم هایم


زور که نیست!


دیگر نمی خواهم بی دلیل بخندم


و وانمود کنم همه چی رو به راه است!


اصلا دیگر نمی خواهم بخندم


می خواهم لج کنم.با خودم. با تو.با همه ی دنیا


چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشد.........

ماهی سیاه کوچولو


    همه اش که نباید ترسید،

     

    راه که بیفتیم،

     

    ترسمان می ریزد.

     

    ماهی سیاه کوچولو - صمد بهرنگی

     

خاطرات خوب......


هر که گفته فراموش می شود......

دروغ گفته است!


بهانه آورده است....

تا شاید خودش را دلداری دهد!


فراموش نمی شود....

تا ابد می ماند...

قصه دلدادگی و عاشقی....


حتی اگر متنفر شوی...ببری...دور شوی...

سایه اش را با تیر بزنی....


باز هم هست...یه چیزی...یه جایی...

تو را پرت می کند به تمام خاطرات خوب........

می روم .....


می روم
بغض خواهی‌ کرد
اشک‌ها خواهی‌ ریخت
غصه‌ها خواهی‌ خورد
نفرینم خواهی‌ کرد
دوست ترم خواهی‌ داشت
یک شب فراموشم میکنی‌
فردایش به یادت خواهم آمد
عاشق تر خواهی‌ شد
امید خواهی‌ داشت
چشم به راه خواهی‌ بود
و یک روز
یک روزِ خیلی‌ بد
رفتنم را ، برایِ همیشه ، باور خواهی‌ کرد
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثلِ یک خاطر ه ی دور
تلخ و شیرین ولی‌ دور ... خیلی‌ دور
و من در تمام این مدت
غصه‌ها خواهم خورد
اشک‌ها خواهم ریخت
خودم را نفرین خواهم کرد
تمام لحظه‌ها به یادت خواهم بود
و امید خواهم داشت به پایداریِ عشق
و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید
درکم نخواهی کرد
صحبت از عاشق بودن نیست ... صحبت از عاشق ماندن است


با تشکر از رعنای عزیز که این نثر رو واسم فرستادن

شکنجه نکن ...

موهای چو آبشارت رو پریشان نکن

با دل آدمهای این شهر بازی نکن

در شهری که چشمها به کوتاهی مانتوییست

پرواز پرستوها را تو اینجا آرزو نکن

با کج کردن قدمی از راه درست آنها

پج پج آدمها به سمتت ، بشنو ولی گوش نکن

شکست بدرقه چشمانی را خواهی نگاشت

هیچ وقت پرچم انسانیت خود را فدا نکن

از انسان انسان و از گرگ گرگ زاده می شود

بی خود در میان آنها اسم انسان را جستجو نکن

نگاهت را از آدمیان این شهر بدزد کودکم

با چشمهای معصومانه آنها را شکنجه نکن

در این شهر صداقت آرزویی شده برای هر فردی

مثل بقیه آدمها به دروغ خودت تکیه نکن

هر بی سرو پایی ادعای عشقی برایت دارد

خود را درگیر عشق و عاشقی آنها نکن

عشق پاک مثل لبخند کودکیست در آغوشت

به غیر از این آنرا جای دیگر جستجو نکن

شب و روزت


می خواستم فرق کند شب ها و روزهایت با من



مرد باش


تمام زندگیت زن بودی

بیا و برای بار آخر

مرد باش

این نخ متصل بینمان را ببر

ولی قبل از بریدن خواهشی دارم

خوب در چشمان من نگاه کن و ببر ....

ورود دوباره

من اومدم

یه چند وقتی نبودم شرمنده

خودت باش


برای دیدنم باید عازم ساحلها بشی

همنشین ماهی های درون قلابها بشی

برای بوییدنت باید بوی وفا بدی

باید غم هزاران غم این دنیا کشی

برای عشق شرم گل سرخ لازم است

باید همنشین فراق قاصدکها بشی

باید فقط من و تو متصل باشیم به هم

باید مثل نخ فقط وصل بادبادکها بشی

باید سبک شی تا برسی به پرواز

باید زوزه باد در بادبانها بشی

نری زیر سنگ توی اقیانوس بگردی

باید چشم به راه ابرهای آسمان بشی

نه در کتاب و نه در سطرهای دفترم

باید خیره به راه بی پابان خدا شی

چشم من در آسمان توست برای دیدنم

باید چشم به چشم چشمک ستاره ها بشی

رویایم دیدن گل سرخ در دستان توست

باید در رویای خواب و مثل آرزوهام بشی

برایت خواهم که بهترین نفر در دنیا شی

باید شاهزاده نشسته بر اسب کتابها بشی

رنگها در رنگین کمان زیباست نازنینم

می خواهم یکرنگ برایم آبی آسمانها بشی

 

برای درک تنهایی بی من بودنت

باید مثل خود خود خدا تنها بشی

 

نمیخواهم مثل عاشقان درون کتابها بشی

باید خودت باشی و در عشقت رها بشی

عشق


عشق سه حرف دارد

عاشق چهار حرف

و زندگی پنج حرف

میبینی

تا عشق نباشه و عاشق نباشی

به زندگی نخواهی رسید

خیال تو


من کوله بار رفتن رو

سالهاست که بسته ام

در خیالت می پنداشتی

 منتظر گفتن برو تو هستم

به جای تو ....



جای لبــــــ هایت

 

سیگـــــار می گذارم

 

جای خـــــــودمـــــ

 

سیگــــــار را آتش می زنم

رفت


من گــمان می کــردم،

رفتنــت ممــکن نیســت

رفتنــت ممــکن شــد،...

بــاورش ممــکن نیســت