زمین به آسمان بیاید
آسمان به زمین
حواس ام نه پرت شیطنت ستاره ها می شود
نه دلربایی گنجشگکان باغ
محو چشم های تواَم هنوز...
دستانم تشنه دستان توست...
شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم...
با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم...
زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.......
جای بودنت را
دیواری برایم پر کرده است
هم سرم را بر رویش می گذارم
هم شانه ام را
هم سردی دستانت را دارد
هم زبری احساست را
هم سنگی قلبت را دارد
هم دو رنگی ات را
این دیوار هر چه که هست
بر عکس تو
با وفاست
تا هر زمانی که بخواهم و
زنده باشیم
کنارم می ماند
حسادت نکن! ...
اینکه بعد از تو بغل گرفته ام ...
زانوی غم است ...