من و من

من و من

دل نوشته
من و من

من و من

دل نوشته

تنها شادی ام ...

تنها شادی زندگی ام این است که ؛ هیچکس نمیداند تا چه اندازه غمگینم...

گرفتاری

همه فکر میکنند ... چون گرفتارند به خــــــــــــــدا نمی رسند اما ... چون به خـــــــــــدا نمی رسند گرفتارند ....

بیوگرافی از خودم

سلام به همه

وحید قربانی

۲۷ ساله از تهران و مهندس برق

عاشق نوشتنم و این تنها چیزی هست که ازش لذت میبرم




vahidhgh4266@gmail.com

۰۹۳۶۴۵۰۵۹۱۶



عاقل کمیاب

    سنگی در چاه انداختم

    .

    .

    .

    .

    دلم برای 40 عاقل تنگ شده بود

     

گمان

گمان مبر که دیگران تو را به آرمانت خواهند رساند.

اُرد بزرگ

صندوق صدقه

پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.

دست برد و از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد.

در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد می‌کند، منصرف شد!!!

امدو رفت

سالهاست که معنای این را نفهمیده ام

رفت و آمد

یا

...آمد و رفت

آدم ها می روند که برگردند

یا

می آیند که بروند ؟

 

یاد من میوفتی هیچ وقت ؟

یاد من میوفتی هیچ وقت ؟

وقتی می بوسه تو رو یاد من میوفتی هیچ وقت ؟

وقتی نازت میکنه یاد من میوفتی

وقتی گل میده بهت یاد میخکهام میوفتی

وقتی زل زدی بهش یاد شکلکهام میوفتی یا که نه ؟

یاد من میوفتی هیچ وقت یا که نه ؟

وقتی گریه میکنی سرت رو بغل میگیره ؟

وقتی می خندی بهش برای خنده هات میمیره ؟

وقتی با همدیگه هستین کناره هم این ور و اون ور

وقتی چشم خوره میری واسه چشمهات میزنه پر پر؟

تو رو دوست داره مثل من یا که نه ؟

تو رو روی چشمهاش میذاره یا که نه ؟

وقتی آهنگی که با هم میشنیدیم گوش میدم یادم میوفتی

جاهایی که باهم رفتیم میرم یادم میوفتی

وقتی دوستهای قدیم رو میبینم از من میپرسن

خیلی دوست دارن بدونن که حالت چطوره راستی ؟

هنوز عکسهام رو نگه داشتی یا نه ؟

هوای طوطی مون رو داشتی یا نه ؟

یاد من میوفتی یا که نه ؟

وقتی دلگیره ازت تو رو میبخشه مثل من ؟

واسه خندون تو میکشه نقشه مثل من ؟

تو رو دوست داره مثل من یا که نه ؟

اشکهات روی تنش میباره یا که نه ؟

تو رو دوست داره مثل من یا که نه ؟

تو رو روی چشمهاش میذاره یا که نه ؟

بدگویی

وقتی مردم از کسی تعریف می کنند کمتر کسی باور می کند، ولی وقتی که از کسی بدگویی می کنند همه باورشان می شود

عشقت

دارم از دستهای عشقت یه جورایی رها میشم

اگه شاهبازی عشقت تو دیگه مات و من کیشم

دارم میرم که از نو شم گلم نگو که بی رحمی

میخوام حرف بزنم رو راست و این حرفها رو میفهمی

واسه اینکه خیلی چیزا بمونه باید نباشی

گاهی ماهی واسه موندن  باید از آب جدا شه

گاهی هم باید بمیری تا که یه زندگی نو شه

بهتره گلی نباشه تا باغ گلها درو شه

میدونم سخت جون میدم باور کن اینو فهمیدم

ولی خسته شدم بسکه دلم رنجید و خندیدم

تو خوب و من بد عالم از این حس تو خوشحالم

تو این حال و هوای عشق به جون تو بد حالم

عشق مادر و فرزند

My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می‌پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me?

خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out.

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم

The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی‌میری ؟

My mom did not respond...

اون هیچ جوابی نداد....

I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

I was oblivious to her feelings.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

I wanted out of that house, and have nothing to do with her.

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.

اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی...

I was happy with my life, my kids and the comforts

از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

Then one day, my mother came to visit me.

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.

وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا، اونم بی‌خبر

I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"

سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا

And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.

اون به آرامی جواب داد: " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

So I lied to my wife that I was going on a business trip.

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.

بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

My neighbors said that she is died.

همسایه ها گفتن که اون مرده

I did not shed a single tear.

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

They handed me a letter that she had wanted me to have.

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

I was so glad when I heard you were coming for the reunion.

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

But I may not be able to even get out of bed to see you.

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.

به عنوان یک مادر نمی‌تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

So I gave you mine.

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.

برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

With my love to you,

با همه عشق و علاقه من به تو

دیدن خوشبختی

    دیدن خوشبختی


    دهقان پیر، با ناله می‌گفت: ارباب!

    آخر درد من یکی دو تا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمی‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده

    و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟!

    دخترم همه چیز را دو تا می‌بیند.

     

    ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت!

    چهل سال است نان مرا زهر مار می‌کنی! مگر کور هستی، نمی‌بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!

     

    دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم ...

    اما ...

    چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌ها را «دوتا» می‌بیند ... ولی دختر من، این همه بدبختی را ...

     

     

مهربانی همیشه ارزشمندتر است

مهربانی همیشه ارزشمندتر است

 

بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ...

زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!»

ازدواج با دختر کشاورز

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

 

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .

باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی

خداحافظ ای من بی تو

وقت رفتن نمیخوام ببینمت

میدونم ببینمت کم میارم

اگه یک لحظه فقط نگاهم کنی

دلم رو پشت سرم جا میذارم


اگه اسمم رو فقط صدا کنی

راه رفتن واسم بسته میشه


وقت رفتن نمیخوام گریه کنی

اینجوری دلم واست تنگ نمیشه

میدونم هر جای دنیا که باشم

تو دلم عشق تو کمرنگ نمیشه


من حتی تا توی فرودگاه هم گوشیم رو بردم که شاید زنگ بزنی ولی .....

چشمان اشکبارم رو همه میگفتن واسه جدایی از خانواده هست

ولی دلم میدونست که یکی فراموشم کرده و چشمم واسه اون گریانه

با دنیای جدیدت تنهایت میگذارم عشق من


برو خوشبخت بشی الهی

توی لباس عروسیت ببینم الهی

قسمت من که نبودی یا نذاشتی که باشی

برو به امید خدا بدون من همیشه سرفرازی