من و من

دل نوشته

من و من

دل نوشته

دیدن خوشبختی

    دیدن خوشبختی


    دهقان پیر، با ناله می‌گفت: ارباب!

    آخر درد من یکی دو تا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمی‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده

    و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟!

    دخترم همه چیز را دو تا می‌بیند.

     

    ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت!

    چهل سال است نان مرا زهر مار می‌کنی! مگر کور هستی، نمی‌بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!

     

    دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم ...

    اما ...

    چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌ها را «دوتا» می‌بیند ... ولی دختر من، این همه بدبختی را ...

     

     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد